پارت3
سلام من رؤیاهستم منو هانیه تصمیم گرفتیم داستان زندگی خودمونو بنویسیم ????(الکی) اول ازخودم شروع میکنم من یه دختر ساکت وخجالتیم??ایتو بقیه میگن ولی به نظر خودم شاید ساکت باشم ولی خجالتی نیستم .هانیه ام میدونه که خجالت تو کار من نیست.من ازهمون بچگی عاشق نقاشی بودم در حدی که دفتر نقاشیمو مدادرنگیامو بهم نمی دادن تاوقتی که نقاشی داشتم آخه یه روزه تمومش میکردم .خداروشکربه آرزوم رسیدم .
ولی هانیه یه دختر شروشیطون مثل بچه هاازسروکول آدم بالامیره نگم براتون به قول مامانش خداکنه سر راه هیچکی سبز نشه باید گفت خاک تو سر شوهرش ازعلایقش بخوام بگم کلا به همه چی علاقه داره کلاس موسیقی میره رمان می نویسه .ایشالله توزندگیش موفق باشه
?? ??????????????????????????????????????????
ساعت هفت صبح باصدای زنگ گوشیم ازخواب بیدار شدم اعصابم به هم ریخت .
_ای خدا این کیه این وقت صبح، برخرمگس معرکه لعنت. گوشیمو نگاه کردم بابام بود ،عین فنر ازجام پریدم یه لحظه فکر کردم حرفمو شنید بعد دوسه ثانیه به خودم اومدمو گوشیمو جواب دادم
_الو سلام بابا
_سلام دخترم
_کجای بابا
_بیرونم زنگ زدم بگم من دارم می رم کرمانشاه فردا برمی گردم
_چرا مگه چی شده؟
_برگردم می گم خداحافظ. بوق .بوق.بوق
_ای خدا از دست این بابا
. مامان ،مامان
_بله بابازنگ زد گفت بر نمیگرده ،رفته کرمانشاه
_کرمانشاه چرا
_گفت برگرده خودش میگه
. هنوز حرفمو تموم نکرده بودم که باز دوباره گوشیم زنگ خورد صفحه گوشیمو نگاه کردم که دیدم هانیه اس سریع جواب دادم
_سلام هانی
_سلام کوفت
_کوفت تو دلت
_صد بار بهت میگم هانیه نه هانی
_باشه بابا هانیه خانوم ،خوبه این طوری صدات کنم
_آفرین ولی اون خانومشم حتما بگی
_بروبابا کجا کجا
_کنسرت ماکان بند
_چی؟
_میگم کنسرت ماکان بند
_خوب منم نفهمیدم چی گفتی
_فهمیدم یه هفته دیگه میان این جا کنسرت دارن میای بریم
_واقعا؟
_آره به خدا،بلیت بخرم
_بخر بخر ولی مهمون تو
_خیلی پرروی
_عشق خودمی
_مسخره ،باشه ولی دفهی بعد نوبت توه
_مگه دفهی بعدیم وجود داره
_باشه دیگه شارژگوشیم تموم شد بهت خبر می دم خداحافظ،بوق بوق بوق ای خدا نزاشت منم خدا حافظی کنم امروزچراهمه این جورین .
برچسب ها : #پارن#سوم# ,